زبان سياست
يك متخصص ذوب فلزات، از آهن، مس، سرب و فلزهاي ديگر صحبت مي كند، يك پرنده شناس از رنگ پرندگان ( سرخ، آبي، و غيره ) مي گويد، و يك هنرمند نقاش از تركيب رنگ ها حرف مي زند. يك عالم سياست نيز، در صحبت
نويسنده: حميد عضدانلو
يك متخصص ذوب فلزات، از آهن، مس، سرب و فلزهاي ديگر صحبت مي كند، يك پرنده شناس از رنگ پرندگان ( سرخ، آبي، و غيره ) مي گويد، و يك هنرمند نقاش از تركيب رنگ ها حرف مي زند. يك عالم سياست نيز، در صحبت خود، از مفاهيمي مانند « دموكراسي»، « كمونيسم»، « آزادي» و جز آن، استفاده مي كند. به عبارت ديگر، سياست نيز زبان مخصوص خود را دارد با اين تفاوت كه، برخلاف مفاهيمي كه يك متخصص ذوب فلزات، يك پرنده شناس، يا يك نقاش به كار مي برند، مفاهيمي كه مورد استفاده عالم سياست قرار مي گيرند بسيار انتزاعي و مبهم اند. انتزاعي بودن مفاهيم علوم انساني، در مقايسه با مفاهيم به كار رفته در علوم طبيعي، در همه شعبه هاي علوم اجتماعي ديده مي شود؛ اما زبان سياست، به دليل ايدئولوژيك بودن آن، حتي از زبان شعبه هاي ديگر علوم اجتماعي نيز انتزاعي تر است. اگرچه متخصصان و كارشناسان مسائل اجتماعي و سياسي تلاش زيادي كرده اند تا در گفته ها يا نوشته هاي خود اين مفاهيم را دقيقاً تعريف كنند، اما هنوز به تعاريف جهانشمولي دست نيافته اند. كاربرد سطحي اين مفاهيم از سوي مردم عادي، درك مسائل اجتماعي و سياسي را حتي دشوارتر مي كند، چرا كه آن ها، بدون داشتن هيچ تعريف آغازيني، اين مفاهيم را در گفته هاي خود به كار مي برند؛ و همين كاربرد سطحي مفاهيم است كه اغلب سبب مي شود زبان يكديگر را نفهمند و در نتيجه تضادها و مخالفت هاي آن ها، در مورد مسائل سياسي، تشديد شود. هنوز دقيقاً مشخص نيست كه منظور كساني كه مفاهيمي مثل « دموكراسي »، « كمونيسم »، « فاشيسم »، « سوسياليسم » و جز آن را به كار مي برند چيست؛ ليبرال به چه كسي گفته مي شود؟ ويژگي هاي يك محافظه كار چيست؟ كدام جامعه دموكرات و كدام جامعه ديكتاتوري است. مثلاً، در تظاهرات دهه 1960 آمريكا، مردمي كه مخالف اين تظاهرات بودند تظاهركنندگان را « كمونيست » مي خواندند، و تظاهركنندگاني كه دستگير شده بودند پليس و مقامات رسمي را « فاشيست » و يا « خوك هاي فاشيست » خطاب مي كردند. در صورتي كه براساس تعاريفي ( هرچند متفاوت ) كه عالمان جامعه شناسي و سياست از اين مفاهيم به دست داده اند هيچ يك از اين گروه ها ويژگي هاي كمونيسم يا فاشيسم را نداشتند. در سال 1945 ( در كنفرانس يالتا )، چرچيل، استالين و روزولت به اين توافق رسيدند كه حكومت لهستان، پس از جنگ، حكومتي دموكراتيك باشد؛ اما اين مسئله كاملاً روشن است كه برداشت استالين از مفهوم دموكراسي با برداشت روزولت و چرچيل متفاوت بوده است. اين مثال ها نشان دهنده آن است كه مفاهيم سياسي اغلب شفاهي و بر اساس عادت به كار برده مي شوند و، از اين رو، چيز زيادي به ما نمي گويند.
بنابراين، يكي از معضلاتي كه در راه مطالعه و درك مسائل سياسي قرار دارد گنگ و مبهم بودن مفاهيمي است كه از طريق آن ها سياست توضيح داده مي شود. به عبارت ديگر، مفاهيم سياسي انتزاعي اند و معناي مشخص و جهانشمولي ندارند. علاوه بر اين، در مقايسه با زبان شعبه هاي ديگر علم، زبان سياست قابليت تعبير و تفسير بيشتري دارد. شايد به همين دليل باشد كه جنبه هاي ايدئولوژيك زبان سياست برجسته تر از علوم ديگر است. اين بدان معناست كه از يك سو، چه بخواهيم و چه نخواهيم، ايدئولوژي نقش عمده اي در زبان سياست ايفا مي كند و از سوي ديگر، اگر ايدئولوژي ها را به عنوان يكي از اشكال شناخت اجتماعي در نظر بگيريم،نگاه ما به زبان سياست، نگاهي ميان رشته اي مي شود.در اين صورت ما حداقل درگير سه موضوع مي شويم: 1) شناخت يا دانش سياسي؛ 2) ساختارهاي گفتماني كه در اين شناخت دخالت دارند؛ 3) شرايط مشخص سياسي- اجتماعي كه در آن زبان سياست شكل مي گيرد. همين پيچيدگي است كه درك مسائل سياسي را، به ويژه براي مردم عادي، دشوارتر مي كند.
به طور كلي، زبان ابزاري است براي سازمان دهي و متشكل كردن تجربيات انسان. زبان چارچوب هاي معنايي را با شرح و تفسير حوادث و موقعيت ها مي سازد. اين بدان معناست كه مي توان زبان را ابزاري به شمار آورد كه سازنده سيستم هاي نظم است. اگر اين فرضيه ها را بپذيريم، مي توانيم چنين نتيجه بگيريم ( شايد عجولانه ) كه زبان سياسي از اين چارچوب ها براي اعمال قدرت استفاده مي كند. هدف از اعمال چنين قدرتي تثبيت سلسله مراتب اجتماعي است. سروكار زبان سياسي با تفسير حوادث و ايده ها ( منطقي و اسطوره اي ) و معيارهاي تثبيت شده و شرايطي است كه سيستم هاي سياسي را با يكديگر مقايسه و ارزش گذاري مي كنند. از اين رو، زبان سياست به قدمت خود سياست است و ريشه و تبار آن را مي توان در نوشته هاي افلاطون و ارسطو جست و جو كرد. نزد افلاطون، گفتار يا زبان، خود را در شكل منطقي ديالكتيكي متجلي مي كند. در حقيقت، افلاطون ميان « حقيقت »، « دانش »، « فضيلت » و « عدالت » ارتباطي برقرار مي كند تا از طريق آن ارتباط بتواند سياست هاي متفاوت را طبقه بندي كند و ميان آن ها تمايز قائل شود. چنين به نظر مي رسد كه او ميان زبان به مثابه عقلانيت و عقلانيت به مثابه زبان نيز ارتباطي مي ديده است. او اين نكته را به خوبي تشخيص داده بود كه نقش و جايگاه عقلانيت در رفتارهاي انسان بسيار محدود است. اين بدان معناست كه عقلانيت انسان نمي تواند كامل باشد. زماني كه عقلانيت، انسان را ترك مي كند، انسان ها، براي برقراري ارتباط ميان خود، متوسل به نيروهاي فوق طبيعي مانند اسطوره و جادو مي شوند. بنابراين، در نظر افلاطون، زبان سياست براساس منطقي اسطوره اي تعريف مي شود و چون عقلانيت محدود است بايد اسطوره اي با اين منطق و ديالكتيك تلفيق شود تا عقلانيت بتواند همه گير شود. به عبارت ديگر، منطقِ اسطوره اي بنياني براي كاركرد هر اجتماع سياسي است. اين بدان معناست كه هر اجتماع سياسي داراي نوعي منطق اسطوره اي است؛ يعني هم منطق و هم اسطوره در آن وجود دارد. در اين صورت، دولت يا دولتشهر اجتماعي است كه فقط از طريق زبان مي تواند شكل گيرد.
نزد ارسطو، زبان سياست فرايند غايت شناسانه تجسم علت ها، شكل گرفتن اهداف، و معناي نظام حكومتي است. شايد درست به همين دليل باشد كه ما با تاريخي از انديشه هاي سياسي رو به رو هستيم: از دموكراسي آتن به مثابه نظام حكومتي كلاسيك گرفته تا ايده هاي مذهبي قرون وسطي، نظريه هاي قرارداد اجتماعي و غيره، كه يك سر آن را حكومت هاي خودكامه و سر ديگر آن را حكومت هاي دموكراتيك تشكيل مي دهند. علاوه بر اين، ما با شيوه ديگري از طبقه بندي تاريخ نيز رو به رو هستيم: دوران كلاسيك، كليسا، روشنگري، رومانتيك، و دموكراتيك. امروزه، هم تاريخ انديشه سياسي و هم طبقه بندي تاريخ، ما را به دوران مدرن رهنمون شده اند. اين دوران، به جز استثناهايي، به دوران حكومت هاي سكولار و دموكراتيك مشهور شده است. گرچه نزد بسياري، زبان سياست مدرن متفاوت از زبان هاي سياست دوران پيشين است، اما به جرئت مي توان گفت كه اين زبان چيزي نيست جز تركيبي از مفاهيم متعددي از ايده هاي متعدد و متفاوت تاريخي. بنابراين، همه اين ها به جاي ساختن يك تاريخ « خوب » تنها داستان هاي بهتري ساخته اند.
زبان، بر اين اساس، همزمان دو كاركرد ظاهراً متناقض دارد. از يك سو، وسيله اي است كه عقلانيت را همه گير مي كند و محملي براي گسترش يك اسطوره يا يك تفکر جمعي مي شود و از سوي ديگر، وسيله اي است براي اعمال قدرت و شكل دادن به سلسله مراتب اجتماعي. در حقيقت، ايدئولوژي، گفتمان و سياست، شكل دهنده مثلثي هستند كه زواياي آن در زمان ها و مكان هاي مختلف تغيير مي كند.
در سياست، از آن جا كه گفتن حقيقت و گفتن داستان بخشي از يك فرايند است، اين امكان وجود دارد كه بتوان گذشته را براي دگرگوني آينده جست و جو كرد. اين فرايند، از نظر سياسي، وقتي جالب مي شود كه داستان ها همگاني، سيستماتيك، و به شكل يك روايت كلان و همه گير درآيند. براي رسيدن به چنين هدفي نياز به كارگزار است؛ چهره اي « مردمي » كه قادر باشد نقش ويژه اي را در داستان گويي ايفا كند. اين چهره مي تواند فيلسوف- شاه، چهره اي كه در ذهن پيروان خود كرامات دارد، چهره يك سياستمدار شناخته شده، و يا چهره يك پيشگو، روحاني يا جز آن باشد. چنين بازتعريفي از داستان مي تواند به ظهور يك ملت يا يك حكومت بينجامد، مي تواند باعث گسستن از هنجارهاي موجود و يا وارونه كردن هر آن چه هست شود.(1) اين بدان معناست كه زبان سياست مي تواند به توليد اين تغييرات كمك كند. به عبارت ديگر، زبان سياست ابزاري است كه در ذهن توده هاي مردم سرمايه گذاري مي شود تا آن ها زمان ظهور فرصت ها را تشخيص دهند. در چنين لحظه اي، زبان سياست خالق عقلانيت خود است و مي تواند به صورتي روشن و آشكار دوست و دشمن را از هم تشخيص دهد. چنين زباني اين قدرت را دارد كه باورهاي سياسي موجود و نهادهاي وابسته به آن ها را به چالش كشد و راهنماي شكل گيري باورها و نهادهاي جديد شود. زبان سياست نه تنها مي تواند زمان تضادهاي اجتماعي را كوتاه كند بلكه توان آن را نيز دارد تا يك لحظه تاريخي را تمديد كند و زنده نگه دارد. مثال هاي زنده نگه داشتن اين تضادها را مي توان در ايرلند شمالي و در درگيري ميان اسرائيل و فلسطين مشاهده كرد. در هر دو مورد، طرف هاي درگير توسط گفتمان هاي سياسي خود از هم متمايز مي شوند. شيوه بازيافت و بازتعريف گذشته آن ها تعيين كننده ديدگاه آن ها نسبت به آينده است، و همين امر باعث مي شود همسازي ميان آن ها مشكل شود.
ما نمي توانيم به سادگي پاسخ قاطعي به پرسش هاي پيش گفته بدهيم. ظاهراً انتزاعي بودن مفاهيمي كه از طريق آن ها سياست را توضيح مي دهيم، راه را براي ايدئولوژيك شدن آن مي گشايد. وقتي زبان ايدئولوژيك شد، آن گاه كلمات مي توانند انسان ها را به كشتن دهند؛ آن گاه باورهاي ايدئولوژيك كليسايي راهنماي قتل اسقف نشين ها مي شود؛ و آن گاه ايدئولوژي نازيسم دليل به وجود آمدن كوره هاي آدم سوزي مي شود. ولي در اين ارتباط، متغير ديگري به نام قدرت را نيز بايد مد نظر قرار داد كه اين ارتباط مثلث گونه را به يك ارتباط سه بعدي و هرم گونه تبديل مي كند. از آن جا كه جامعه دائماً در حال تغيير و دگرگوني است، هيچ يك از زواياي هرمي كه رئوس آن را ايدئولوژي، گفتمان، سياست، و قدرت تشكيل مي دهند ثابت نمي ماند.
در حقيقت، مي توان گفت كه قدرت سياسي، از طريق زبان سياست كه توسط خود آن ايدئولوژيك مي شود، گفتارها و گفتمان هايي از « حقيقت » توليد مي كند كه بدون آن نمي تواند به بقاي خود ادامه دهد. از يك سو، سوژه سياسي تابع « حقيقت » توليد شده از سوي قدرت مي شود، و از سوي ديگر، قدرت موجود تنها از طريق توليد چنين حقيقتي است كه مي تواند اعمال قدرت كند. در فرايند ساخت اين « حقيقت »، كه از سوي قدرت كاملاً ايدئولوژيك شده است، شكل گيري سوژه اي سياسي آغاز مي شود كه به صورتي نهادينه شده تابع حقيقتي است كه نظام سياسي قدرت ساخته است. پس، به دو جهت بايد از آن اطاعت كرد: اول اين كه حقيقت است، و دوم اين كه قانون است. به همين دليل، « حقيقت » توليد شده توسط قدرت سياسي مقدس مي شود. به زباني ديگر، و از آن جا كه حقيقت تحريف شده است، دروغ مقدسي شكل مي گيرد كه بالاترين بيان « اراده معطوف به قدرت » است. در فرايند توليد چنين دروغي، تاريخ نه براساس آن چه اتفاق افتاده است بلكه مطابق با « خطوط ايدئولوژيك » قدرت موجود نوشته مي شود و حقيقت عيني جهان از رونق مي افتد.
با از بين بردن نشانه رخدادها و زدودن خاطره آن در ذهن سوژه سياسي، ديگر راهي براي شناخت و درك حقيقت باقي نمي ماند. تنها باورهاي تحميلي اند كه باقي مي مانند و آن ها نيز مي توانند يك شبه دگرگون شوند. از آن جا كه ديگر معياري براي تمييز حقيقت از دروغ وجود ندارد، دروغ عين حقيقت مي شود و يا دست كم، وجه تمايز ميان آن ها از ميان مي رود. در اين جاست كه ديگر نمي توان دروغگو را به دروغگويي متهم كرد، زيرا نفس انديشه « حقيقت » از ميان رفته است. در اين حالت، فساد عظيمي جامعه را مي گيرد و سوژه هايي تربيت مي شوند كه از درك ميزان قدرت خود عاجزند؛ سوژه هايي كه عاري از هرگونه اراده و مقاومت اخلاقي اند و هويت اجتماعي- تاريخي خود را از كف داده اند. به همين دليل، توان اثبات وجود خود را ندارند زيرا دروغ مقدس، ذهن و اخلاق آن ها را كاملاً مصادره و كنترل كرده است. چگونه مي توان از چنين سوژه اي كه دروغ مقدس نزدش حقيقت جلوه مي كند انتظار داشت كه مقاومتش رو به افول نگذارد و تسليم نشود؟ تسليم چنين سوژه اي ريشه در شكل گيري دروغ مقدسي دارد كه از طريق زبان سياست كه ايدئولوژيك شده است، « حقيقت عيني»، « اخلاق عيني» و اعتقاد به «گذشته اي عيني» را نفي مي كند.(2)
مي بينيم كه در تعاريف « سياست »، از طريق زبان و زبان سياست، مفاهيمي كليدي به كار برده مي شوند كه بدون آن ها نه مي توان تعريفي از سياست به دست داد و نه زبان سياست را به درستي درك كرد؛ مفاهيمي مانند قدرت، آمريت، ايدئولوژي، قانون، دولت، حكومت و غيره. از اين رو، ضروري است خود اين مفاهيم به دقت تعريف و مورد بازبيني قرار گيرند. بدون داشتن تعريف و شيوه كاربرد اين ابزارهاي مفهومي، دانشجوي « علم » سياست نه مي تواند دركي از سياست نظري داشته باشد و نه مي تواند مسائل سياسي روزمره خود را تجزيه و تحليل و درك كند. به عنوان مثال، نمي توان مفهوم حكومت و كاركرد آن را در جامعه درك كرد مگر آن كه درك نسبتاً دقيقي از مفهوم قدرت، آمريت، قانون و مشروعيت داشت؛ نمي توان به علت يا علت هاي انقلاب ها و شورش ها پي برد مگر با مسلح شدن به درك مفاهيمي مانند ايدئولوژي و قدرت هاي آشكار و پنهاني كه از درون و بيرون جامعه بر رفتارهاي جمعي مردم اثر مي گذارند. به همين دليل، به دست دادن تعريف يا تعاريفي از اين مفاهيم، و ارتباطي كه آن ها با يكديگر دارند، براي درك بهتر مسائل سياسي ضروري است. البته بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه به دليل انتزاعي بودن خود اين مفاهيم، دانشجوي « علم» سياست نبايد انتظار داشته باشد كه به دركي رياضي گونه، مطلق، و غيرقابل تغيير و جهانشمول از اين مفاهيم برسد. از اين رو، مانند تعريف خود مفهوم « سياست »، دانشجو بايد اين جسارت را به خرج دهد تا با تلفيق برخي مفاهيم، تغيير آن ها، و يا خلق مفاهيم جديد به تعريفي دست يابد كه بيان گر شرايط دائماً در حال تغيير اجتماعي- سياسي جامعه خود باشد. اين بدان معناست كه مفهوم « سياست » و مفاهيم ديگري كه با ارجاع به آن ها اين مفهوم تعريف مي شود، مفاهيمي ثابت، پايدار، و غيرقابل تغيير نيستند. اگر چنين مي بود، ما تنها يك نظريه سياسي در اختيار داشتيم كه توسط آن مي توانستيم همه مسائل سياسي تاريخ بشر را توضيح دهيم. ولي مي بينيم كه با نظريه هاي بي شماري روبه روييم كه در برخي موارد، به شدت با يكديگر در تضادند و همين تضادها باعث دشوارتر شدن درك مسائل سياسي شده اند.
پينوشتها:
1.برگرفته از رساله دكتراي علوم سياسي آقاي حسن آب نيكي تحت عنوان « جورج اورول و سرگشتگي سوژه سياسي مدرن»، دانشگاه تربيت مدرس، دانشكده علوم انساني، فصل پنجم: اورول و ساخت سوژه سياسي.
2.همان.
عضدانلو، حميد، (1389)، سياست و بنيان هاي فلسفي انديشه سياسي، تهران: نشر ني، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}